زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکَنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکُنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گُلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم
من اول...........
از پرده برون امد ساقی قدحی در دست
هم پرده ی ما بدریدو هم توبه ی ما بشکست
زیبا بود لذت بردیم
yani yeki bayad biad daret biare?!?!?
مطالبتون خیلی جالبه
سلام
" صاحبدلان " ایستگاه " شعر واندیشه" است
و این بار با " داستان درویش و عطار" و اشعاری از عطار نیشابوری بروزم
منتظر حضور سبزتان هستم
دکتر مجتبی کرباسچی