تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن * سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندهی فراهم
تو را من چشم در راهم.
شباهنگام ، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یادآوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم
زمستان۱۳۳۶
نیما یوشیج
من ترانه می سرایم
تو ترانه می نوازی
در ترانه های من اشک است و بی قراری
یک بغل از ارزوهای محالی…
تا ابد چشم انتظاری…
فکر پایان و جدایی…
ترسم از این است که شاید
در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی…
سلام.وبلاگ قشنگی دارین.من دوس دشتم.
با اجازه تون لینک کردم.خوشحال میشم اگه شم هم منو لینک کنین.
به منم سر بزنید.
منتظرتونم.یادتون نره
.
کاش کودک بودم که به هربهانه ای به آغوشی پناه می بردم و آسوده اشک می ریختم !
بزرگ که باشی باید بغضهای زیادی را بیصدا دفن کنی …
سلام این پستتون منو یاد اووووووووووووووون سالها انداخت
ممنون