آغاز من ، تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از شب توفان من تویی
حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح
امشب حریر آسمون از هر شبی قشنگ تره
ای بی وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من ، این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا
، چشم دل بگشا ، حال من بنگر ، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
امشب که تو ، در
کنار منی ، غمگسار منی ، سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشک من ، خیز و پرده
مشو ، پیش چشم ترم ، وقت دیدن او ، راه دیده مگیر
دل دیوانه ی من به غیر از
محبت گناهی ندارد ، خدا داند
شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی ، پناهی ندارد ،
خدا داند
منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند
به جز این
اشک سوزان ، دل نا امیدم گواهی ندارد ، خدا داند
ای بی وفا ، راز دل بشنو ،
از خموشی من ، این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر ،
سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
دلم گیرد هر زمان بهانه ی تو ، سرم دارد شور
جاودانه ی تو
روی دل بود به سوی آستانه ی تو
چو آید شب ، در میان تیرگی ها ،
گشاید تن ، روح من به شور و غوغا
رو کند چو مرغ وحشی ، سوی خانه تو
ای بی
وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من ، این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا ، چشم دل
بگشا ، حال من بنگر ، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
امشب که تو ، در کنار منی
، غمگسار منی ، سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشک من ، خیز و پرده مشو ، پیش
چشم ترم ، وقت دیدن او ، راه دیده مگیر
شعر از بهادر یگانه
بشنوید این تصنیف زیبا را با صدای علیرضا قربانی و به آهنگسازی استاد همایون خرم
دانی که چرا زمیوه ها سیب نکوست
نیمش رخ عاشق است و نیمش رخ دوست
آن زردی و سرخی که درآن می بینی
زردی رخ عاشق است و سرخی رخ دوست....
آن دوست که بی وفاست دشمن به از اوست
آن نقره که بی بهاست آهن به از اوست
یاد از آن شب که چو گل
در کاشانه من بودی
هم پیمان من و
هم پیمانه من بودی
شده بود آن شب همه گلشن
چو بهاران خانه من
ز فروغ روی تو روشن
چو دلم کاشانه من
به ناز و دلبری ترانه میخواندی
ترانه های عاشقانه میخواندی
شمع خانه من بودی
هم پیمانه من بودی
شبی بود آن شب
چه شبی چون سحری
ندیدن در آن از غم دوران نظری
تو هم جان من هم جانانه من بودی
که هم پیمان و هم پیمانه من بودی
بگذشته از آن شب خوش
صدها شام دگر
آیا از این شبها که شود
ای مه بی تو سحر
بگذشته از آن شب خوش
صدها شام دگر
آیا از این شبها که شود
ای مه بی تو سحر
خوش آن که چون گنجی
در ویرانه من بودی
خوش آن که چون گنجی
در ویرانه من بودی
یاد از آن شب که چو گل
در کاشانه من بودی
هم پیمان من و
هم پیمانه من بودی
شده بود آن شب همه گلشن
چو بهاران خانه من
ز فروغ روی تو روشن
چو دلم کاشانه من
به ناز و دلبری ترانه میخواندی
ترانه های عاشقانه میخواندی
شمع خانه من بودی
هم پیمانه من بودی
عشق من . . . یادم کن گاهی/
که به دل دارم آهی// یه دنیا یه دنیا عاشقم من بدون که به عشقت صادقم من/
تو مست خویش و من مست عشقم/
اگه نباشی می میرم/ بیا که عمر از سر گیرم/تو مست خویش و من مست عشقم/
اگه نباشی می میرم/ بیا که عمر از سر گیرم/
اگه نباشی می میرم/ بیا که عمر از سر گیرم
خدایا کمکم کن
تا عاشقانه ترین نگاهها را در چشمانش بریزم
خدایا کمکم کن
تا در بعد عشق او بهترین و شیرین ترین باشم
به من کمک کن
تا سرودن عشق را به هنگام طلوع افتاب هر بام
بر لبانش جاری سازم
و راز عشق را تا عاشقانه ترین نگاهها را در چشمانش بریزم
خدایا کمکم کن
تا در بعد عشق او بهترین و شیرین ترین باشم
به من کمک کن
تا سرودن عشق را به هنگام طلوع افتاب هر بام
بر لبانش جاری سازم
و راز عشق را در گوشش سر دهم
خداوندا
او را نگه دار که من
به عشق او زنده ام
بعد از تو هم در بستر غم می توان خفت
بعد از تو هم با دل سخنها می توان گفت
بعد از تو هم این سوز هجران هرگز نمی آید به پایان
بی تو هم این عشق بی فرجام من شاید که پا بر جا بماند یا نماند
بی تو هم دریای بی آرام دل شاید به طوفانم کشاند یا براند
من که رسوای دل هستم کی زغم پروا کنم
می روم عشق و وفا را بعد از این رسوا کنم
دل ز دریا می زنم تا که دل دریا کنم
دل کی شود آزاد از این باد فریاد از بی داد از این غم
جز غم چه بود این عشق رسوا
شد هستی ام بر باد از این غم
بعد از تو هم در بستر غم می توان خفت
بعد از تو هم با دل سخن ها می توان گفت
بعد از تو هم این سوز هجران
هر گز نمی آید به پایان
بعد از تو هم این سوز هجران
هر گز نمی آید به پایان
من که رسوای دل هستم کی ز غم پروا کنم
می روم عشق و وفا را بعد از این رسوا کنم
دل به دریا می زنم تا که دل دریا کنم